آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا
بي وفا حالا كه من افتادهام از پا چرا ؟
نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل زودتر ميخواستي، حالا چرا ؟
عمر مارا مهلت امروز و فرداي تو نيست
من كه يك امروز مهمان توام فردا چرا ؟
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا ؟
وه كه با اين عمر هاي كوته بي اعتبار
اينهمه غافل شدن از چون مني شيدا چرا ؟
شور فرهادم بپرسش سر به زير افكنده بود
اي لب شيرين جواب تلخ سر بالا چرا ؟
اي شب هجران كه يكدم در تو چشم من نخفت
اينقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا ؟
آسمان چون جمع مشتاقان پريشان ميكند
در شگفتم من نميپاشد ز هم دنيا چرا ؟
در خزان هجر گل اي بلبل طبع حزين
خامشي شرط وفاداري بود غوغا چرا ؟
شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر
اين سفر راه قيامت ميروي تنها چرا ؟
+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 21:49 توسط Gabriel
|