نگاهی به دور دست
سلام
امروز وبلاگت رو دیدم کلی خونه تکونی کردی علتش رو نمیدونم ولی اون پیام رمزدار رو دوباره خوندم دروغ چرا ، کلی احساس متفاوت اومد توی قلبم
بنظرم اگر دست به قلم بشی به همه لطف کردی
بذار یکم خودخواهی کنم
اون تبعید گاه هم منو نخواست !
کلا تو نخواستن من همه اتفاق نظر پیدا کردن
امروز فهمیدم ۳۱ ام نه ۳۲ و کلی بابتش شکر
بنظر از این پیر مردای بد اخلاق دارم میشم
خلاصه سرتو درد نیارم
اوضاع خوب نیست ولی اینطوری نمیمونه
شد بازم بنویس
تو کافه ای که پشت میز دو نفره اش من نیستم، منتظرتم
شاید دیر شده ولی فراموش نمیشه
+ نوشته شده در شنبه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 21:6 توسط Gabriel
|